محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

شاهزاده کوچولو

11 ماهگی

11 ماهگیت مبارک گل پسرم...  بالاخره گل پسر ما دقیقا مصادف با 11 ماهگیش تصمیم گرفت 4 دست و پا بره..البته  وقتی که میخوای سرعتت زیاد بشه بازم سینه خیز میری هااااا این 2-3 روزه دو تا کار جدید یاد گرفتی.. وقتی میگم مامان و بوس کن..سرتو میاری جلو و بوسم میکنی البته با دهن باز وقتی میگم گوشات کوو؟ شروع میکنی به کشیدن گوشات امروز بابایی امتحان داشت منم با کالاسکه بردمت بیرون اول از همه یه بلوزو  شرت خوشگل واست خریدم و بعدم رفتیم خونه باباجون  و از اونجا با مامان جون و بابا جون رفتیم پارک و شما طبق معمول حسابی خوش گذروندی..وقتی هم اومدیم بردمت حموم و شامتو خوردی و الانم داری خواب هفتمین پادشاه و میبینی ...
26 خرداد 1393

این روزای تو

پسرک شیطون و خواستنیه من هیچ میدونی این روزا امون نمیدی که حتی یه شونه به موهام بکشم؟البته اگه وقت هم کنم و موهامو مرتبم کنی فرقی نمیکنه چون یکی از سرگرمیهات اینه که از من بالا بکشی و هر چی تل یا گیر یا کلیبس به موهامه بزور بکشی و همیشه هم یه چند تا از تار موهام تو دستات گیر میکنه دو سه هفته ای میشه که از هر چیزی که گیرت بیاد بالا میکشی حتی من و بابایی..دست میگیری به لبه تخت ما و میکشی بالا و بعدش همینطور که دستت به رو تختیه قدم بر میداری و دور تخت میچرخی جدیدا تا وارد اشپز خونه میشی میری سراغ کابینتا و منم به سرعت نور خودمو میرسونم که ظرفای نازنینم و نشکونی  از لباسشویی بالا میکشی..از دسته فر گاز میگیری و بالا میری و تند و ت...
20 خرداد 1393

پارک

امشب با بابابزرگ و مامان بزرگ و عمو و زنعمو و عمه هات رفتیم پارک..شما اولش خیلی شیک  خوابیدی و گذاشتی ما با خیال راحت شام بخوریم..وللللللللللللی وقتی بیدار شدی و چشمت خورد به وسایل بازی دیگه مگه میشد کنترلت کرد؟؟ از اونجا  که تنها بچه تو خانواده هستی و همه فوق العاده خاطر خواهت هستن..تا صدات در میومد میگرفتنت بغل و میبردن میچرخوندنت و تو هم کلی حال میکردی و دیگه فهمیده بودی که با نق نق کردن میتونی به خواستت برسی و کل 2-3 ساعتی که اونجا بودیم یا عموت میبرد میچرخوندت یا بابا بزرگ..عمو جون  واست یه بادکنک خوشگل خرید که خوشت اومد و کلی باهاش بازی کردی البته از اونجایی که هیچ وسیله ای زیر دستت دوام نمیاره، بادکنک بیچاره هم از بس...
19 خرداد 1393

مسافر کوچولو

    پسر گلم 93/3/6 واسه اولین بار رفت مشهد پابوس امام رضا...زیارتت قبول گل پسرم چقدر من و بابایی خوشحال بودیم که بالاخره بعد از 4 سال قسمت شد و امام رضا طلبوندمون ..مهمتر از همه اینکه پسرمم باهامون بود و این یعنی آخرررررررررررررررررر خوشبختی خیلی خیلی خوش گذشت با مامان بزرگ و بابا بزرگ و دایی ها و خاله رفتیم فقط حیف که خاله جون تبریز بود و باهامون نیومد و جاش خیلی خالی بود....فکر میکردم که اذیت بشی ولی واقعا اینطور نبود و حسابی بهت خوش گذشت..آخه شما عاشق بغل بودن و شلوغی هستی که به هر دوتاش رسیده بودی تو حرم مدام میخندیدی و اطرافتو نگاه میکردی..تو حیاط میذاشتمت رو فرشا و شما هم تا دلت میخواست سینه خیز میرفتی چون نه و...
18 خرداد 1393

ده ماهگی

جوجه کوچولو ده ماهگیت مبارک باشه  چقدر زود این روزا دارن میگذرن .اصلا باورم نمیشه یعنی واقعا 10 ماهه که با همیم؟10 ماهه که پیش من میخوابی؟10 ماهه که من مامان شدممممممم؟؟خدایا شکررررررر روز 23 اردیبهشت که روز پدر هم بود جشن عقد خاله جون بود و به دوتاییمون حسابی خوش گذشت.کلی دس دسی کردی و رقصیدی ..البته بیشتر قسمت مردونه بودی و خیلی کم پیش ما میومدی و همون نیم ساعتی هم که پیش ما بودی همش تو بغل بقیه میچرخیدی و خود شیرینی میکردی ..  واسه چکاب 10 ماهگی بردمت دکتر 8300 بودی و قد 76 این روزا از هر چیزی دست میگیری و بلند میشی.کنار دیوار که ایستاده  میذارمت خودت میمونی و دست میزنی ..همچنان چهار دست و پا نمیری   امروز ...
3 خرداد 1393
1